لینکمن زندگی

LINKMAN ZENDEGI

حسین فریاد میزند " هل من ناصر ینصرنی "

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۵۹ ب.ظ

حسین فریاد می زند:

"هـــل من ناصر ینــصرنی؟"


و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:

لبیکـ یاحــسینـــ!لبیکـ. . .


حسینــ نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می

کند. . .

و من باز می گویم:

لبیکـ یاحـسینــــ!لبیکـ. . .


حسینــ شمشیر می خورد من سر مادرم داد می زنم و می گویم:

لبیکـ یا حسینـــ!لبیکـ. . .


حسینـــ سنگ می خورد،من در مجلس غیبت می گویم:

لبیــکـ یا حســینـــ! لبیکــ. . .


حسینــ از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید

و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم:

لبیــکـ یا حسـین ! لبیکــ. . .


حسینـ رمق ندارد باز فریاد میزند:

هـل من ناصر ینصرنی؟

من محــتاطانه دروغ میگویـم و باز فریاد می زنم:

لبیــکـ یا حســین لبیــکــ. . .


حسینــ سینه اش سنگین شده است،کسی روی سینه است. . .

حسینــ به من نگاه می کند،می گوید:

تنهایم یاریم کن. . .

من گناه می کنم و باز فریاد می زنم:

لبیــکــ. . .


خورشید غروب کرده است...

من لبخندی می زنم و می گویم:

اللـــهم عجــل لولیــک الـفرج...

به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:

"دوستـــتـــ دارم تنـــهایت نمــی گـذارم..."

مهـــدی به محراب می رود،اشـک میریزد و برای گناهان من طلب

مغفرت می کند. . .

مهدیــــ تنهاســــــت. . .

حسینــــ تنهاســــت. . .

من این را میدانم...

ومن همچنان گناه میکنم ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی